آقا ميرزا كه خواننده و نوازنده ي معروفي از اهالي كردنشين مرز (ايران ـ عراق) است، پيغامي از هناره همسر پنجم خود مي گيرد مبني بر اينكه به ديدار او برود. آقاميرزا همراه پسرانش عوده و برات براي يافتن هناره راهي مي شوند، اما منطقه به علت بمباران رژيم عراق ويران شده و هيچكس نشانه اي از او ندارد. بالاخره هناره خود توسط شخصي نشاني اش را به آقاميرزا مي رساند. آقاميرزا و پسرانش در راه به اردوگاهي مي روند كه پسرش عوده، دو پسربچه ي آواره را از آن جا به فرزندي قبول مي كند و پسر ديگرش برات نيز همسري از ميان آواره گان انتخاب مي كند. آن ها بالاخره به محل زندگي هناره مي رسند و باخبر مي شوند هناره شيميايي شده و حاضر نيست كسي را ببيند و تنها دخترش سنوره (به معناي مرز) را به آقاميرزا مي سپارد.
|