يلدا با روزبه، جانباز جنگ، ازدواج كرده اما بيماري روزبه به شدت گرفته و او را در يك آسايشگاه براي مراقبت و درمان بستري مي كنند. يلدا اگرچه علاقه زيادي به روزبه دارد اما در مورد رابطه اش دچار ترديد شده است. روزبه كه در دادگستري كار مي كند، پيگير پرونده هاي مفاسد اقتصادي ست. مستوفي، عموي يلدا، در سال هاي پس از جنگ از طريق اعمال خلاف و رباخواري و قاچاق و اختلاس ثروت و نفوذ زيادي به دست آورده است. پسرخوانده مستوفي دلباخته يلداست و قصد دارد با استفاده از نفوذ پدرش با يلدا ازدواج كند. مستوفي نيز سعي دارد با استفاده از وضعيت به هم ريخته روحي يلدا و بيماري روزبه، باعث جدايي آنها شود. از سوي ديگر چشم به ثروت پدر يلدا دارد و با مسموم كردن او يلدا را براي مداواي پدرش در شرايط سختي قرار مي دهد. مستوفي كه در اجراي نقشه هايش قدم به قدم پيش آمده، در مرحله آخر فراست را وارد بازي مي كند كه رئيس شعبه حقوقي و املاك بانكي ست كه اموال و دارايي هاي پدر يلدا در آن قرار دارد. فراست هم دلباخته يلدا مي شود و مستوفي براي اينكه از شر روزبه خلاص شود او را رو در روي فراست قرار مي دهد كه زماني استاد روزبه بوده. روزبه كه پي به واقعيت ماجرا مي برد مصمم مي شود حق يلدا و پدرش را بگيرد. يلدا هم كه براي مداواي پدرش در آستانه تن دادن به خواسته هاي مستوفي و فراست است، نهايتاً به سوي روزبه متمايل مي شود. مستوفي روزبه را هم مسموم مي كند و او دوباره بستري مي شود. وقتي يلدا به ديدن او مي رود با فراست و مستوفي روبرو مي شود. پس از خروج آنها از اتاق، صداي شليك گلوله به گوش مي رسد.
|