ازدواج سعيد و زمانه كه در همسايگي هم زندگي مي كنند، به رغم قول و قرارهاي قبلي، با مخالفت خانواده دختر و به خصوص پدر او روبرو مي شود كه به دليل جانبازي سعيد به اين ازدواج راضي نيست. زمانه كه از سخت گيري هاي خانواده اش به تنگ آمده، به سعيد پيشنهاد فرار و بعد ازدواج مي دهد ولي سعيد قبول نمي كند. خانواده زمانه براي اين كار به اين ارتباط پايان دهند، زمانه را روانه خانه خاله اش مي كنند. اختلاف ميان سعيد و پدر زمانه بالا مي گيرد و سعيد براي اين كه به خواسته اش برسد، ابتدا چاقو و بعد فشنگ هايي را كه از زمان جنگ نگه داشته برمي دارد و با تهديد چاقو، اسلحه دوستش قاسم را كه نامزد خواهرش زري نيز هست پس از زخمي كردن او مي گيرد. سعيد به خانه پدر زمانه مي رود و دختر و پسر كوچك خانواده را كه در خانه تنها هستند گروگان مي گيرد و پدر زمانه را تهديد مي كند كه تا وقتي زمانه به خانه بازنگردد، بچه ها را نگه خواهد داشت. به زودي خانه به محاصره نيروي انتظامي درمي آيد و سرانجام پدر زمانه كه متحول شده و به اشتباهاتش پي برده، به زمانه زنگ مي زند تا به خانه برگردد. با رسيدن زمانه، بچه ها آزاد مي شوند و عاقد دعوت مي شود تا خطبه عقد را بخواند ولي همان موقع قاسم در بيمارستان بر اثر شدت جراحات مي ميرد.
|