دني نوجواني انگليسي كه بازيگر سينماست، براي يكي از بستگانش ماجراي سفرش به اصفهان را تعريف مي كند: دني كه فيلمي در جشنواره كودك دارد همراه با كارگردان و چند نفر ديگر به اصفهان مي آيند و با علي كه او هم بازيگر است، هماتاق مي شود. علي و دني در ابتدا با هم اختلاف دارند و كارشان حتي به مشاجره مي كشد، اما وقتي كه فيلمهايشان در جشنواره به نمايش درمي آيد، با هم دوست مي شوند. روزي كه آنها براي گردش به بازار اصفهان رفته اند بر اثر يك سوءتفاهم باز هم مشاجره مي كنند. دني از دست علي فرار مي كند و گرفتار گروهي قاچاقچي مي شود كه قصد دارند سكه هاي عتيقه را از كشور خارج كنند. علي نيز در جست و جوي دني گرفتار همان گروه قاچاقچي مي شود. علي كه متوجه مي شود آنها قصد دارند سكه ها را به خورد يك كودك افغاني بدهند و بعد او را بكشند كمك مي كند تا او فرار كند. قاچاقچي ها خشمگين مي شوند و تصميم مي گيرند براي قاچاق سكه ها از علي استفاده كنند. علي و دني فرار مي كنند و دو نفر از قاچاقچي ها به جست و جوي آنها مي روند و علي را مي گيرند. دني كه فرار كرده با گروهي از بچه ها كه قصد رفتن به جشنواره را دارند به كمك رئيس كلانتري، دني را نجات مي دهند و قاچاقچي ها را دستگير مي كنند. در حالي كه در جشنواره همه از يافتن علي و دني نااميد شده اند، آنها را به هتل بازمي گردند و متوجه مي شوند كه جايزه بهترين بازيگر به طور مشترك به آنها داده شده است.
|