نظر جوان بيست و يكي دو ساله اي است كه روزي در ميني بوس با ريحانه آشنا مي شود و ازدواج مي كنند، اما حرف هاي ناپسندي كه در مورد مادر ريحانه وجود دارد او را مجبور مي كند تا ريحانه را طلاق بدهد. ريحانه هم به اين تصميم تسليم مي شود اما نظر در برابر دادگاه خودش را موظف مي داند كه مهريه ريحانه را پرداخت كند. كار نظر نگهداري اسب هايي است كه با تزريق سم مار به آنها ازشان پادزهر تهيه مي كنند. روزي پليس براي دستگيري نظر به آنجا مي آيد، چون او نتوانسته به تعهد مالي كه داده بود عمل كند. نظر سوار اتومبيلي مي شود كه متعلق به مارگيري منزوي و عبوس است. آنها به وسط بياباني مي رسند كه مارگير مارها را از آنجا مي گيرد. مرد وقتي متوجه وجود نظر مي شود او را از خود مي راند، بدون اينكه حتي كلمه اي با او حرف بزند. نظر با وجود بدرفتاري هاي مرد تصميم مي گيرد همان جا بماند و مار بگيرد. نظر پس از كمي تلاش موفق مي شود يك مار بگيرد، اما آن را از دمش مي گيرد و مار انگشت حلقه دست چپش را نيش مي زند و مارگير مجبور مي شود انگشت او را قطع كند. او انگشت را در ظرفي پر از يخ مي ريزد و نظر را به بيمارستان مي رساند كه انگشت را به دست نظر پيوند بزنند. مرد در راه زندگي اش براي نظر حرف مي زند و مي گويد مردي را كه به زنش نظر داشته خفه كرده و خودش به زندان افتاده، اما وقتي از زندان فرار كرده، ديده زنش با كس ديگري ازدواج كرده است. در بيمارستان براي عمل پول مي خواهند و مرد مارگير كه حالا انگار آدم ديگري شده، اين پول را فراهم مي كند، اما نظر پول را برمي دارد و از بيمارستان فرار مي كند. او پول را تمام و كمال به ريحانه مي دهد تا دينش را ادا كرده باشد. كمي بعد نظر اتومبيل و وسايل مارگير را نزد دكه داري كه خواهان خريد اتومبيل بود مي بيند و مي فهمد مارگير براي تهيه پول بيمارستان اتومبيل اش را فروخته است.
|