سارا پارسا، خبرنگار روزنامه، و رحيم، جانباز شيميايي، در قطاري كه به سوي آبادان مي رود همسفر هستند، سارا مأموريت دارد تا از همايش جوانان امروز كه ميهمانان خارجي نيز به آن دعوت شده اند گزارشي تهيه كند. رحيم نيز مأموريت دارد تا سيلوي شكسته اي را كه از زمان جنگ باقي مانده و پر از مهمات و مواد منفجره است پاكسازي كند. رحيم در انجام مأموريت خود ميان خواسته دو تن از دوستانش محمود، استاندار آبادان و ناصر كه هنوز در حال و هواي جنگ به سر مي برد مردد است، اما بالاخره تصميم به انجام كار مي گيرد. با پخش شدن خبر خرابكاري در سيلو از روزنامه به سارا مأموريت داده مي شود تا گزارشي درباره ماجرا بنويسد. مأموران كه به رفتار سارا شك كرده اند قصد دستگيري او را دارند. او با راهنمايي يكي از دوستانش به امن ترين نقطه شهر يعني همان سيلو مي رود. محمود و يكي از مسؤولان امنيتي شهر كه در تعقيب سارا وارد سيلو شده اند، در آن گرفتار مي شوند و راه خروج نيز بسته مي شود. رحيم بدحال مي شود و سارا كه رحيم زندگي اش را نجات داده، از او پرستاري مي كند. از طرفي محمود و مأمور امنيتي با ناصر كه در واقع عامل اصلي خرابكاري در سيلو است، روبرو با او درگير مي شوند. بر اثر انفجار نارنجك محمود، ناصر و مأمور امنيتي كشته مي شوند. رحيم كه موفق به پاكسازي سيلو شده آنجا را ترك مي كند و سارا نيز از نوشتن گزارش منصرف مي شود، در حالي كه به دركي جديد از زندگي رسيده است.
|