محمود، شوهر مريم بانو، براي پيوستن به يك زن جوان مطلقه همسرش را ترك مي كند و به امارات متحده عربي مي رود. بانو ـ كه زني اهل ذهن و شعر و فرهنگ است ـ از روي دلسوزي و براي يافتن همدم، كرمعلي باغبان همسايه و هاجر همسر مريض احوال باردارش را كه اتاق محل سكونتشان را از دست داده اند، به خانه خود دعوت مي كند و هاجر را براي مداوا پيش دكتر حسام، دوست قديمي اش مي برد. به تدريج همسر برادر هاجر كه با دو فرزندش از اراك به تهران آمده و پدر هاجر، قربان سالار، نيز به آنها ملحق مي شوند و چنان اختيار خانه را در دست مي گيرند كه مستخدمه خانه آنجا را ترك مي كند. قربان سالار از اعتماد بانو سوء استفاده مي كند و يك تخته فرش و چند گلدان عتيقه را به كمك شريكش مي ربايد و در ازاي بدهي اش به او مي دهد. بانو كه شاهد سرقت است، به شدت عصبي مي شود و وقتي با انكار قربان سالار و هاجر روبرو مي شود، به اتاقش پناه مي برد و در را به روي خود مي بندد. در حالي كه بانو چند روز خود را در اتاق زنداني كرده و لب به غذا نمي زند و از سوي ديگر خالي كردن خانه به دست قربان سالار و شريكش ادامه دارد، محمود از مسافرت برمي گردد و خانه را كاملاً به هم ريخته مي يابد. او براي بانو كه بيمار و ضعيف شده، تعريف مي كند كه چه طور زن مورد علاقه اش در يك فرصت مناسب او را ترك كرده، و احتمالاً طبق نقشه قبلي به سراغ مرد ديگري رفته است. محمود به سراغ دكتر حسام مي رود و به كمك او قربان سالار را كه از كمردرد مي نالد، به بيمارستان منتقل مي كند. هاجر نيز براي زايمان به بيمارستان مي رود و بقيه ميهمانان به تدريج خانه را ترك مي كنند تا نوسازي آغاز شود؛ اما حالا اين بانوست كه خانه را ترك مي كند.
|