سارا و دارا به يكديگر علاقمند شده اند، اما خانواده ي سارا با ازدواج آن ها مخالفت مي كند به همين خاطر دارا و سارا تصميم مي گيرند كه با هم فرار كنند تا به مشهد بروند، اما در ترمينال جنوب دستگير مي شوند و قرار مي شود كه ديگر همديگر را نبينند. سارا از طريق نامادري اش با دارا تماس دارد و پدر سارا بالاخره با ديدن علاقه اين دو راضي به ازدواج آنها مي شود، اما شرايط براي دارا مي گذارد. او سارا را از ارث محروم
مي كند و به دارا 10 روز مهلت مي دهد تا محل مناسبي براي زندگيشان مشخص كند، اما دارا جايي را پيدا نمي كند و براي جلب رضايت پدر سارا، خانه دوست دارا، نيما را به عنوان آپارتمان خود معرفي مي كند. آن ها
بعد از چند روز به علت آواره بودن به طلاق و جدايي فكر مي كنند، اما بعد تصميم مي گيرند كه در يك پارك با ساكن شدن در يك چادر زندگي مشترك خودشان را شروع كنند.
|