نوذر پس از آزادي از زندان به سراغ برادر خود، عبدالحميد، مي رود تا سهم خود را از پولي كه شركت نفت بابت تصاحب خانه ي آن ها پرداخته بگيرد. حميد، كه نگهبان شركت نفت است و از آمدن نوذر به عنوان كارگر حفاري در شركت نفت مشغول كار مي شود و به آسيه، دختر لال شير فروش، دل مي بندد. عبدالحميد از علاقه ي نوذر به آسيه خبردار مي شود و براي آن كه از شر نوذر خلاص شود، از مادرش مي خواهد كه دختر را براي نوذر خواستگاري كند. نوذر از غيبت برادر استفاده مي كند و اتاقكش را به هم مي ريزد. عبدالحميد با نوذر گلاويز مي شود و به تلافي النگوهايي را كه نوذر براي آسيه خريده است به ميان تالابي در كنار شعله هاي آتش پرتاب مي كند. آسيه به دنبال النگوها به ميان تالاب مي رود و آن ها را مي يابد.
|