ملك، زن ميانسالي كه بچه دار نمي شود، سرانجام نگاه هاي منتظر و سرزنش بار همسرش نصرت را تاب نمي آورد و خانه را ترك مي كند. نصرت كه از رفتن ملك و تقاضاي طلاق ـ كه از طريق برادرزنش تيمور مطرح مي شود ـ آزرده شده، به اصرار همتي، پيرمرد همسايه، دختر شهرستاني تنهايي را كه ماندگار نام دارد و با خاله خود در تهران زندگي مي كند، صيغه مي كند تا ملك را بترساند و وادار به بازگشت به خانه كند. به اين ترتيب ماندگار ـ كه با خاله اش مستأجر تيمور هستند و تيمور بارها براي تصاحب ماندگار آن ها را تحت فشار گذاشته ـ به زيرزمين خانه همتي نقل مكان و با نصرت زندگي تازه اي را آغاز مي كند. درحالي كه نصرت در وضعيت تازه اش با دو همسر در انتظار پايان مراحل طلاق دادن ملك است، ناگهان درمي يابد ملك باردار شده و ديگر تمايلي به جدا شدن از او ندارد. نصرت ازدواجش با ماندگار را ـ كه او نيز حالا باردار شده ـ از ملك پنهان مي كند و راه حلي براي زندگي با دو همسرش نمي يابد. نوزاد ملك پس از به دنيا آمدن مي ميرد و ماندگار پس از به دنيا آمدن نوزاد دخترش، آن را به ملك مي دهد و خود براي هميشه از آن ها جدا مي شود و از نصرت مي خواهد كه هرگز به دنبالش نگردد.
|