حسني پسر كوچكي است كه در شهر خود به تنبلي و خواب آلودگي معروف است. اهالي شهر هر كدام به شيوه اي تلاش مي كنند او را از تنبلي پرهيز دهند، اما موفق نمي شوند. پس از آنكه ترفند دلاك شهر با تراشيدن موهاي حسني مؤثر نمي افتد، مادرش با استفاده از علاقه حسني به سيب و به كمك معلم مكتب خانه سعي مي كند او را از خانه خارج كند. حسني پي سيب ها را مي گيرد، اما به جاي اينكه سر از مكتب خانه درآورد با ترفند آدم خل و ديوانه اي آواره بيابان ها مي شود. حسني اسير كاروان شترسواران مي شود و آنها به گمان اينكه دزد است دست و پايش را به درخت مي بندند، اما نهايتاً باعث نجات كاروان از شر دزدان مي شود و رئيس كاروان انگشترش را به او هديه مي دهد. حسني در مسير خود به طور اتفاقي كبوتراني را مي بيند كه درباره او صحبت مي كنند. آنها به حسني كلاه جادويي و يك پر هديه مي دهند كه در مواقع خطر مي تواند از جانش حفاظت كند و فقط شرطي كه مي گذارند اين است كه او بايد از اين پر و كلاه در كارهاي خوب استفاده كند. حسني در روستايي به طور اتفاقي با شعبده بازي آشنا مي شود و از او تمام ترفندهاي شعبده و جادو را ياد مي گيرد. پس از سال ها آن دو كبوتر دوباره سراغ حسني مي آيند و مي گويند اكنون زمان اجراي نقشه است و بايد به قصر سلطان برود و او را رسوا كند. حسني با ورود به قصر، سلطان و آدم هايش را به مضحكه مي گيرد و با استفاده از كلاه جادويي به زندان قصر مي رود و زندانيان را آزاد مي كند و با دزديدن اسب هاي سلطان مي گريزد. سربازهاي سلطان پي او مي روند. اما موفق به دستگيري اش نمي شوند حسني كه به طور اتفاقي در مراسم عروسي دختر حاكم حاضر شده، توسط سربازان و جادوگر غافلگير مي شود. جادوگر خاكستر مي شود و سربازان نيز كه براي دستگيري حسني آمده اند نمي توانند كاري انجام دهند، چون يكي از مهمانان حاكم مي گويد حسني نه تنها دزد نيست بلكه آدمي صادق و شجاع است. ازدواج ناخواسته دختر حاكم به هم مي خورد و دختر به خواستگاري حسني جواب مثبت مي دهد. پس از عروسي، حسني و همسرش به شهر خود باز مي گردند.
|