نادر مهندس شركت نفت است و براي مأموريتي بايد به يك شهر جنوبي برود كه خانواده اش با او همراه مي شوند. در نزديكي شهر همسر نادر زهره پيرزني را مشغول كار مي بيند كه برايش آشنا است، او به روستا مي رود تا پيرزن را پيدا كند اما غافلگير مي شود چرا كه مردم روستا او را به نام صدف مي شناسند دختري كه با پدر و مادر پير و فقير با توهمات بسيار زندگي مي كند و زهره هر چه هويتش را توضيح مي دهد كسي قبول نمي كند. زهره در مي يابد كه وارد زماني در گذشته شده و زندگي جديدي در انتظار اوست. او در زندگي جديد با سختي ها و مصائب زيادي روبروي مي شود اما آن ها را قبول مي كند. زمان مي گذرد و او بعد از طي سال هاي سخت در آستانه ي سالخوردگي است كه كنار جاده در حال كار همان صحنه ي گذر زهره را مي بيند. در همين زمان زهره توسط همسر و فرزندانش بيهوش پيدا مي شود، زهره با ديگر به خانه ي صدف بر مي گردد اما اين بار او را در آستانه ي مرگ مي بيند و نزد همسرش نادر و بچه هايش برمي گردد و با ديدي جديد نسبت به زندگي مردم به شهرش باز مي گردد.
|