نوجواني به نام يوسف كه در ميان خانواده و مدرسه و جامعه ناديده انگاشته مي شود، بر اثر حادثه اي نامرئي مي شود. يوسف نخست از اين واقعه ي عجيب مي هراسد، اما به تدريج از اين خصوصيت منحصر به فرد خوشحال مي شود. يوسف به زودي درمي يابد كه همه ي نعمات دنيا فقط هنگامي براي او ارزش خواهد داشت كه ديده شوند. يوسف و پدر و مادرش از دو سوي مختلف به كشف و درك يكديگر نايل مي شوند و سرانجام يوسف طي حادثه اي مرئي مي شود و نزد خانواده اش بازمي گردد.
|