مهدي با آرزوهاي دور و درازش، پس از مرگ همسرش، به همراه پسرش محمد در يك متل واقع در شمال زندگي مي كند. با عقب افتادن پرداخت اجاره، براي مهدي اخطاريه مي آيد. مهدي با برادر ثروتمندش علي كه همواره آرزو داشته محمد را به عنوان فرزند خود بزرگ كند، تماس مي گيرد. علي كمك به مهدي را مشروط به ازدواج مجدد مهدي و سپردن سرپرستي محمد به او اعلام مي كند. مهدي به آذر، خواهر دوستش معرفي مي شود كه او نيز زني مطلقه است. آذر و مهدي به سراغ ابراهيم، دوست فيلمساز مهدي مي روند و در فيلم حادثه اي او بازي مي كنند. پس از پايان فيلم، ابراهيم كه به مهدي در مورد نقشه هاي ساخت هتل و سينما جواب مثبت داده بود، زير قولش مي زند و مهدي سرخورده به محل اقامتش برمي گردد تا موافقتش را با رفتن محمد نزد علي اعلام كند، اما محمد كه به پدرش علاقه مند و مخالف اين كار است، دست مهدي و آذر را مي گيرد و خانواده جديدي تشكيل مي شود.
|