فرهاد كه تازه با شيرين ازدواج كرده، به خدمت سربازي مي رود و دوره سربازي اش با ايام انقلاب و فرار سربازان از پادگان ها مصادف مي شود. آشنايي فرهاد با سربازي كه قصد فرار دارد، و راهنمايي يك نظامي انقلابي، به تدريج سبب مي شود او نيز از پادگان بگريزد. اما زماني كه فرهاد خود را به خانه شيرين و خانواده اش مي رساند، آنجا را خالي مي يابد. مستخدم خانه نشاني تازه خانواده شيرين را مي دهد و فرهاد كه در درگيري هاي خياباني دو گلوله خورده و توسط جوان هاي انقلابي از زندان ساواك گريخته، به دنبال شيرين مي رود. اما وقتي سرمي رسد كه شيرين با پدر و مادرش عازم فرودگاه براي سفر به خارج از كشور است. فرهاد با موتور سيكلتش اتومبيل آنها را متوقف مي كند و شيرين را متقاعد مي كند كه با او در ايران بماند و از پدر و مادرش جدا شود. شيرين قبول مي كند و آن دو زندگي تازه اي را در كنار يكديگر آغاز مي كنند.
|