حشمت كارخانه ي همسرش را كه بيماري قلبي دارد اداره مي كند و از تصميم همسرش كه پس از مرگ او اموالش به خواهرش فرشته واگذار مي شود ناخرسند است. حشمت در غيبت همسرش درصدد هتك حرمت از فرشته برمي آيد، اما فرشته با مجسمه اي بر سر او ضربه مي كوبد و به تصور اين كه حشمت مرده است مي گريزد. فرشته تصميم مي گيرد خود را در رودخانه غرق كند اما امير، كه در كارخانه ي حشمت كار مي كند، او را نجات مي دهد. امير و دوستش حسن بي كله حشمت را از دست چند سارق نجات مي دهند. حشمت از حسن و امير مي خواهد كه فرشته را پيدا كنند و فرشته وانمود مي كند كه در جست و جوي شوهرش است. حشمت چند نفر را اجير مي كند تا فرشته را از سر راه او بردارند. آن ها فرشته را مي ربايند و وقتي امير و حسن مداخله مي كنند حشمت دستور مي دهد آن دو را نيز به قتل برسانند. امير و حسن با گرفتار كردن تبه كاران به همراه فرشته سراغ حشمت مي روند و او را كه متنبه شده و قصد خودكشي دارد نجات مي دهند.
|