پسر و دختر دو خانواده قصد ازدواج دارند. اما بيست سال است به خاطر مخالفت والدينشان با هم يا خواستگاري و يا عقد و يا عروسي شان به هم خورده است. دعوا بين دو خانواده بالا مي گيرد تا اينكه پسر و دختر تصميم مي گيرند خودكشي كنند. از سوي ديگر بزرگترها سخت به دنبالشان هستند و ظاهراً از رفتار گذشته نادم هستند. اما دختر و پسر با وضعيت نابسامان جسمي خود تصميم به مقابله با بزرگترهايشان
مي گيرند و در خانه ي پدري سعيد در حالي كه توسط پليس و افراد خانواده محاصره شده اند اخطار مي دهند كه اگر ساعتچي شناسنامه سعيد را ندهد و با ازدواجشان موافقت نكند خودشان و خانه را به آتش خواهند كشيد. بزرگترها به ناچار رضايت مي دهند و وصلت صورت مي گيرد. در اين شرايط معلوم مي شود پدر سعيد و مادر نيلوفر هم به يكديگر علاقمند شده اند زيرا هر دو تنها هستند.
|