دختر نوجواني به نام باران به همراه مادرش براي سفر كوتاهي به كيش مي رود. در گردشي دريايي، با پسري كه خود را «بومي» معرفي مي كند آشنا مي شود و اين آشنايي به يك سفر ذهني و دريايي مي پيوندد. بومي براي مرواريدي كه مي خواهد به باران پيشكش كند به دريا مي رود و در دريا گم مي شود و باران به شهرش بازمي گردد.
|