سهراب و ترانه كه يكديگر را دوست دارند به دليل مخالفت والدين، هر كدام به تنهايي تصميم به خودكشي مي گيرند. سهراب از مرگ نجات پيدا مي كند و زماني كه درمي يابد ترانه اقدام به خودكشي نكرده از او مي رنجد. چندي بعد سهراب از خانه فرار مي كند و به خانه يكي از دوستانش كه همراه با تعدادي جوان بيكاره در آن زندگي مي كنند، مي رود. روابط صادق (پدر سهراب) و عباس (پدر ترانه) كه سال ها پيش با يكديگر در جبهه هاي جنگ مي جنگيدند و دوستي صميمانه اي داشتند از مدت ها قبل و به ويژه پس از ماجراي دلدادگي فرزندانشان به سردي گراييده است. پس از آن كه ترانه در يك ديدار پنهاني با سهراب به او مي گويد كه يك خواستگار جواهرفروش دارد، سهراب با همكاري دوستانش تصميم به سرقت جواهرات مغازه جواهرفروشي مي گيرد. سهراب مصمم است با فروش جواهرات دزديده شده همراه با ترانه به خرمشهر برود. سهراب نقشه فرار را اجرا مي كند. صادق و عباس تصميم مي گيرند كدورت ها را فراموش كنند و هر دو براي برگردانيدن سهراب و ترانه به خرمشهر بروند، ولي در آنجا گرفتار چند آدم خلافكار مي شوند و پس از شكنجه هاي فراوان به قتل مي رسند. در حالي كه عكس قاب شده صادق و عباس بر سنگ قبر آنها گذاشته شده، دو دلداده جوان در بالاي سنگ مزار پدرانشان سوگواري مي كنند.
|