زماني كه دوستان و آشنايان «پوريا» تصور مي كنند او فوت كرده، پوريا به ديدن مادرش مي رود. سپس به ديدار دوستش فرشيد رفته و در مورد گذشته با او صحبت مي كند ـ و براي او تعريف مي كند كه قبل از غيبتش در شب عروسي اش با شيوا، منشي شركت پوريا ادعاي رابطه با پوريا را كرده كه مراسم عروسي به هم مي خورد.
در پي اين ماجرا منشي خودكشي مي كند و آرش دوست پوريا، او را تشويق به فرار مي كند. شيوا نيز خودكشي مي كند و پوريا كه تحت تعقيب قرار گرفته بود به قطار متروكه اي پناه مي برد و با مرد آواره اي در قطار آشنا مي شود. روزي در آتش سوزي قطار مرد مي سوزد و همه فكر مي كنند پوريا مرده. پوريا مي فهمد كه آرش و شيوا قرار ازدواج دارند ـ او به آرش شك مي كند، اما با پيدا كردن آلبوم عكس شيوا نزد فرشيد، به بي تقصيري آرش پي مي برد. فرشيد براي انتقام، پوريا را با چاقو زخمي مي كند و خود را نيز به روي ريل قطار مي اندازد و پوريا زخمي خود را به جشن عروسي شيوا و آرش مي رساند.
|