اكبر طوفان، كه در مسابقات اتومبيل راني رالي برنده شده، به روال هميشه به پرورشگاه مي رود تا پسر
بچه اي به نام حامد را ببيند. او كه همسر و فرزندش را در جنگ از دست داده، دايم براي بچه هاي پرروشگاهي هديه مي برد. حامد، بدون اطلاع طوفان، سوار تريلي او مي شود. در اين اثنا پرويز، كه به دليل خبرچيني براي دشمن با شهادت طوفان به هشت سال زندان محكوم شده، آزاد مي شود و سراغ جهان، رقيب طوفان، و دستيارش حميد مي رود. در تعميرگاه حميد قصد دارد تريلي را دستكاري كند كه حامد مانع مي شود. پرويز به خانه ي تعميركار مي رود و او و همسر باردارش را، كه خواهر طوفان است، مجروح
مي كند. طوفان از شنيدن خبر سقط جنين خواهرش با تريلي در تعقيب پرويز به اصفهان مي رود. حامد به چنگ پرويز مي افتد و طوفان با توضيح سابقه ي جاسوسي پرويز، جهان و حميد را از همكاري با او منع
مي كند. طوفان در تعقيب و گريزهايش حامد را تنها مي يابد و تصميم دارد او را به خواهرش ليلا بسپارد. ليلا به دست پرويز اسير مي شود. طوفان و حامد پرويز را مجروح مي كنند و با ليلا از محل حادثه دور
مي شوند.
|