حسين و بيتا در يك شب باراني با هم آشنا مي شوند و اين آشنايي شروع يك زندگي زيبا براي آن دو مي شود. اما كم كم حسين مي فهمد كه بيتا دچار يك بيماري رواني ست و علت اين بيماري هم استرسي است كه از حضور يك مرد غريبه براي بيتا ايجاد مي شود. حسين به مأموريت مي رود و در زمان غيبت او ايوب، مرد غريبه، به سراغ بيتا مي رود و او هم مصمم مي شود تا ايوب را بكشد. اما همسر سابق ايوب از حضور او در آن جا باخبر مي شود و در قتل ايوب پيش دستي مي كند و او را به قتل مي رساند بدين ترتيب زندگي شيرين حسين و بيتا دوباره به حال عادي برمي گردد.
|