پدري مطلع مي شود كه فرزندش را در كردستان به اسارت گرفته اند و براي آزاد كردن او مبلغي باج
مي خواهند. او با همكاري اعضاي خانواده و بستگان مبلغ موردنظر را تهيه مي كند و با تلاش و زحمت خود را به محل قرار مي رساند. اما به جاي فرزند، جواني را كه همنام و همرزم فرزند او است تحويلش مي دهند. جوان به پيرمرد اطلاع مي دهد كه شاهد بوده است فرزندش را به بيابان برده اند تا تيرباران كنند. پيرمرد وقتي به خانه مي رسد فرزندش را ملاقات مي كند كه قبل از تيرباران گريخته است.
|