در كنار يك هتل بزرگ خانه اي قديمي مثل يك وصله ناجور قرار دارد. مالكي درصدد خريدن خانه برمي آيد، اما پيرزن صاحب خانه، راضي به فروش آن نيست. مالكي به طريقي با فرزندان پيرزن رابطه برقرار مي كند تا بلكه موفق به خريد خانه شود. پس از يك سلسله حوادث مضحك سرانجام مالكي تسليم سماجت پيرزن شده و با او ازدواج مي كند و حياط خانه قديمي را به مدرسه مجاور مي دهد تا بچه ها، محلي براي بازي داشته باشند.
|