اسفنديار (اسي) كه قرار است فردا صبح به قصد مهاجرت از كشور خارج شود، مرسدس بنز گران قيمتي را كه به عنوان امانت نزد پدرش بوده سوار مي شود و به سراغ دوستانش (داوود كه يك نقاش است، يحيي كه بازيگر تك نفره تئاتر خياباني است و حميد) مي رود. دوستان در كنار يكديگر خوش هستند، اما رستم سوار مرسدس بنز مي شود و آن ها با يك وانت به تعقيب او مي پردازند. رستم كه كرايه دهنده خودروهاي قديمي براي مراسم ازدواج و فيلمبرداري فيلم هاي سينمايي بوده، سال ها قبل اتوبوسش را به نام همسرش كرده و همسر و برادر همسرش اتوبوس را فروخته اند و اكنون همسرش تقاضاي طلاق كرده است. او مي خواهد با مرسدس به سراغ آن ها برود و شأن از دست رفته اش را بازگرداند. اسي با وانت چنان با سرعت به دنبال او خيابان ها را زير پا مي گذارد كه سه دوست ديگرش ـ به خصوص يحيي كه آسم هم دارد ـ زخمي مي شوند و كار به بيمارستان كشيده مي شود، رستم بازهم مي گريزد و اسي حين تعقيب مرسدس با وانت، با خودروي دختري به نام زيبا تصادف مي كند. اسي زيبا را ـ كه يك مددكار اجتماعي است و اتومبيلش را براي مراسم ازدواج يك زوج جوان آماده كرده ـ با خود همراه مي كند و به تعقيب رستم ادامه مي دهد. رستم به خانه سابقش در كنار ماشين هاي قديمي مي رود. برادر همسرش را به شدت مضروب مي كند و سوييچ مرسدس را به اسي پس مي دهد. اسي با زيبا به آرايشگاه مي رود و عروس و داماد را به محل عروسي مي رساند و خود به سراغ دوستانش در بيمارستان مي رود. چهار دوست به محل فيلمبرداري يك فيلم اكشن مي روند و به شرط استفاده از مرسدس در فيلم، يحيي يك نقش كوتاه جلوي دوربين بازي مي كند. دوستان قصد ترك صحنه را دارند كه كارگردان اجازه نمي دهد مرسدس را با خود ببرند و آن را براي صحنه هاي بعدي لازم مي داند. مخالفت اسي و همراهانش نتيجه اي جز كتك خوردن آن ها ندارد. اسي، داوود و يحيي را به خانه حميد مي رساند و آن ها شب را در آن جا مي گذارند. آن گاه به سراغ زيبا مي آيد و پس از خداحافظي از او، سحرگاه روز بعد مرسدس را به آتش مي كشد. سپس سوار اتوبوسي مي شود و با تلفن همراه خود به زيبا مي گويد كه تصميمش عوض شده و ديگر قصد رفتن از كشور ندارد.
|