اميرو پسركي است ساده و سرشار از حركت، كه در حوالي بوشهر زندگي مي كند. او آن قدر افسار گسيخته است كه هميشه يك پاي دعواي همسن و سال هاي خودش است. عبدالله نوجواني است كه پدرش، براي آنكه او را به ختنه كردن راضي كند، يك ساز دهني به او مي دهد. بچه هاي بندر به ساز عبدالله علاقه مند مي شوند، و عبدالله در ازاي كولي گرفتن از بچه ها سازش را در اختيار آنها مي گذارد. اميرو بيش از ديگران به ساز علاقه مند مي شود، و بيش از ديگران به عبدالله كولي مي دهد. مادرش (شهلا درويشي) او را سرزنش مي كند و يكي از بچه ها او را «خر عبدول كل عبدالله» مي خواند و باعث مي شود كه او به خود بيايد و در پناه كشتي به گل نشسته اي، در سكوت، اشك بريزد. او، پس از اين كه در آب دريا آب تني مي كند، ساز دهني را از دست عبدالله مي ربايد و پس از عبور از كوچه پس كوچه هاي شهر بندري ساز را در دريا مي اندازد تا خود را از زير بار ذلت خلاص كند.
|