خبرنگاري به نام ندا افشاري كه در بخش حوادث روزنامه كار مي كند، هنگام تهيه گزارش توسط چند زن خياباني مورد حمله قرار مي گيرد و كشته مي شود. همان شب دختري به نام غوغا از زندان فرار مي كند و اتوموبيل پسري به نام رضا را مي دزدد، اما رضا كه به غوغا علاقه مند شده مصرانه پيگير زندگي غوغا است. غوغا به طور اتفاقي عكس و خبر قتل ندا افشاري را در روزنامه مي بيند و به شباهتي كه ميان آنها وجود دارد شك مي كند و آنقدر كنجكاوي مي كند تا بالاخره پي مي برد او و ندا خواهران دوقلو هستند، اما در كودكي او را دزديده اند. غوغا تصميم مي گيرد انتقام قتل خواهرش را از زنان خياباني بگيرد. او شبانه در خيابان ها و محل رفت و آمد خواهرش مي رود و تك تك قاتلان را شناسايي مي كند و با كمك رضا و همسر ندا آنها را مي كشد. سردسته گروه قاتلان، معروف به «دراكولا» كه در طبقه آخر يك برج اقامت دارد در مقابل غوغا مقاومت مي كند، اما غوغا در نهايت او را خفه مي كند و سپس برج را منفجر مي كند. در حالي كه هم رضا و هم شوهر سابق ندا مايل به ازدواج با غوغا هستند، او خود را به مسؤولان معرفي مي كند.
|