شراره و سينا پس از ازدواج، براي ماه عسل به ويلايي در شمال مي روند. در راه سينا مدام از يكي از آشنايانش به نام فريبا صحبت مي كند كه ويلا را آماده كرده و در انتظار آنهاست. وقتي به ويلا مي رسند، از همان آغاز با اتفاق هاي مشكوكي روبرو مي شوند، و شراره سوظن شديدي نسبت به رفتار و كارهاي فريبا دارد. فريبا ادعا مي كند كه تنها زندگي مي كند و ظاهراً اين گونه است، اما شراره پي مي برد كه پنهاني با مردي ارتباط دارد. سينا از شراره گريزان است و رفتار سردي با او دارد، اما با فريبا رفتار مشكوك و نسبتاً خوبي دارد. از آن سو شراره كه چيزهاي عجيب و مرموزي را در ويلا مي بيند، از سينا مي خواهد كه به تهران بازگردند، اما وقتي پي مي برد شاهين (مردي كه با فريبا رابطه دارد) با او آشناست، پشيمان مي شود. او همسر سابق شراره است كه البته شراره نام او را از شناسنامهاش حذف كرده و از ازدواجش هم چيزي به سينا نگفته است. سينا هم معتاد است، اما از اين راز چيزي به شراره نگفته. وقتي سرانجام شاهين از همه چيز خسته مي شود به فريبا مي گويد تحمل اين رابطه ديگر امكانپذير نيست. او كه سينا و شراره را ميان برفها غافلگير كرده، قصد دارد به شراره شليك كند، اما فريبا او را با تفنگ شكاري مي كشد.
|