پدر جلال موقع قطع يكي از درختان جنگلي در شمال دستگير مي شود و به زندان مي افتد. پس از اين اتفاق، اره اي كه ميرزاآقا به پدر جلال داده بود ضبط مي شود و اعضاي خانواده در غياب پدر مجبور مي شوند هزينه اره را بپردازند. لطيف سرباز اهري پاسگاه روستا، به ماجان (خواهر جلال) علاقه دارد و چون باجي (مادر جلال) لطيف را حين بردن شوهرش به زندان ديده، در مورد ازدواج اين دو تغيير عقيده مي دهد. جلال با ديدن تلاش فراوان مادرش و رفتار نامناسب ميرزاآقا با او، تصميم مي گيرد به واسطه سفارش نجار به ميرزاآقا كه سردسته قاچاقچيان چوب منطقه است، هر روز پيش از رفتن به مدرسه، اره را از روستا به جنگل حمل كند و آن را به دست عطا و فرج برساند. لطيف كه با سماجتش باجي را كلافه كرده، رفته رفته او را متقاعد مي كند كه در دستگيري شوهرش نقشي نداشته است. فرج كه يكي از قاچاقچيان چوب است بدون دليل روشني با خانواده جلال مشكل دارد و از حرف هاي نجار برمي آيد كه پدر جلال را هم او به مأموران لو داده است. ورود ديرهنگام جلال به مدرسه، چرت زدنش سر كلاس و كوتاهي اش در انجام تكليف ها باعث مي شود باجي پس از آگاهي از آنها جلال را تنبيه كند. لطيف كه كتاب درسي جلال را در جنگل پيدا كرده، موضوع را به ماجان اطلاع مي دهد. خانواده با پدر از طريق نامه ارتباط دارد و جلال كه موفق شده پول اره را بپردازد با هزار توماني كه از نجار گرفته، از پدرش درخواست مي كند موقع بازگشت برايش ساعت مچي بخرد. غيبت هاي دائم جلال و رفتار مشكوك او حساسيت خانواده را برمي انگيزد و لطيف كه صبحگاه او را تعقيب مي كند، متوجه مي شود كه مأموريت هر روزه جلال چيست. لطيف كه لباس سربازي به تن دارد، وسط جنگل به محاصره قاچاقچيان درمي آيد و با وجود مخالفت عطا توسط آنان مضروب مي شود. فرج و گروهش به نوبت به لطيف حمله مي كنند و در قتل او شريك مي شوند. اين در حالي است كه جلال به دليل جا گذاشتن دوباره كتابش برگشته و دارد اين صحنه هاي فجيع را مي بيند. فرج پس از آگاهي از حضور جلال به عنوان شاهد قتل او را تعقيب مي كند اما موفق به يافتنش نمي شود. باجي و ماجان كه رد جلال را در درمانگاه پيدا كرده اند، با چهره پير شده او روبرو مي شوند و همزمان، پدر كه براي پسرش ساعت مچي خريده در آستانه ورود به روستا، سراغ لطيف را مي گيرد.
|