همزمان با تشديد حملات صهيونيست ها به اردوگاه هاي فلسطيني و مناطق مسكوني جنوب لبنان يك خلبان كايت و مهندس پرواز فلسطيني ساكن آلمان براي همراه كردن خانواده اش براي شركت در جشن ازدواج او با يك دختر آلماني كه به دين اسلام گرويده است، به لبنان مي آيد. در هنگام ورود ابوناصر به اردوگاه سربازان اسرائيلي به دليل سيتيزن بودن او در آلمان او را از رفتن به اردوگاه منع مي كند. ولي ابوناصر وارد اردوگاه شده و ضمن رويارويي با خانواده اش با عدم اشتياق مادر خود با سفر به آلمان به دليل زنداني بودن پدر ابوناصر در زندان صهيونيست ها روبرو مي شود. تمام تلاش ابوناصر براي بردن آنها نتيجه نمي دهد و در اين ميان اردوگاه مورد حمله صهيونيست ها قرار گرفته و مردم آن به خاك و خون كشيده مي شوند. چندين حادثه در اين ميان ابوناصر را بر آن مي دارد تا در طرح عملياتي ويژه براي نفوذ به پادگان گيبور كه مركز جنايت هاي صهيونيست ها و محل زنداني شدن پدرش است، شركت كند. ابوناصر يك تيم ورزيده را كه زير نظر ابويوسف تعليم ديده اند، در زماني كوتاه براي پرواز با كايت موتوردار آماده مي سازد و در شبي مناسب همزمان با سفر ليليان همسر ابوناصر از آلمان به لبنان كه مدت طولاني از وي بي خبر است، عمليات هوايي آغاز شده و ليليان به همراه خانواده ابوناصر و ابويوسف به انتظار بازگشت عقاب هاي سبك پر فلسطين مي مانند.
|