نرگس، بر اثر تصادف اتومبيل مشاعر خود را از دست مي دهد و گذشته اش را فراموش مي كند. نرگس كه از خانه و زندگي پدري دورمانده با جوان خوش طينتي به نام فرهاد و دوستش عباس آشنا مي شود و به تدريج به فرهاد دل مي بندد. نرگس كه زبانش بند آمده بر اثر حادثه اي زبان مي گشايد و همراه فرهاد و عباس در كاباره ي جمشيد برنامه اجرا مي كند. فرهاد و نرگس ازدواج مي كنند و اندكي بعد رابطه شان با جمشيد به هم مي خورد. جمشيد به كمك خواننده ي كاباره اش فريده، نرگس را مي ربايد و به خارج از شهر مي برد و به عمق دره مي اندازد. نرگس به شدت زخمي مي شود اما پس از مدتي مشاعر و گذشته ي خود را باز مي يابد و نزد پدرش باز مي گردد. فرهاد، نرگس را مي يابد و او را متقاعد مي كند كه همسر گم شده ي او است. آن دو زندگي مشتركشان را از سر مي گيرند.
|