همزمان با مرگ خليفه همسرش «بانو» پسري به دنيا مي آورد و نامش را «علي» مي گذارد. «عبدالله»، برادر خليفه، به تخت فرمان روايي مي نشيند. او به رغم وصيت خليفه زمام امور را به دست «صابر» وزير مي سپارد كه نسبت به مردم ظلم و تعدي روا مي دارد. «صابر» عده اي را مأمور مي كند تا به خيمه ي «بانو» يورش ببرند و «بانو» و «علي» را به هلاكت برسانند. «بانو» كه زخم برداشته زنده مي ماند و آهنگري «علي» را نزد خود مي برد و بزرگ مي كند. بيست و پنج سال مي گذرد و «صابر» كه مقدار باج و خراج را افزايش داده است با واكنش مردم مواجه مي شود. «پيربانو»، «علي» را مي بيند و مي شناسد و مي گويد كه او با نام «بهرام شيردال» مردم را از ظلم و ستم نجات خواهد داد. «بهرام» كه به «رخساره»، دختر خليفه علاقه دارد به دست «صابر» اسير مي شود اما به زودي مي گريزد. سرانجام «صابر» به دست «بهرام» به هلاكت مي رسد و «بهرام» پس از ازدواج با «رخساره» زمام امور را به دست مي گيرد.
|