دو ايل پشتكوه و پيشكوه سال هاست با هم اختلاف دارند و سرانجام پس از مذكراتي قرار مي شود كه با ازدواج «احمد» پسر اسدخان از ايل پيشكوه و «گوهر» دختر بهادرخان از قبيله «پشتكوه» براي هميشه اين اختلافات از بين برداشته شود. بهمين منظور احمد از تهران خواسته مي شود و او با دوستش محمود راهي سفر مي شود و چون از كودكي از والدينش دور بوده محمود را به جاي خود معرفي مي كند. در اين حال مهندسي با نام «محسن» از خصومت اين دو ايل سود مي برد و سعي مي كند روابط دو ايل را با پيش آوردن مسايلي همچنان تيره نگاه دارد و چون موفق نمي شود، رابطه ي دو دوست را در برخورد با گوهر آشفته مي كند. گوهر و محمود عاشق يكديگر هستند، و با تحريك حسادت احمد در زماني كه احتمال برخورد شديد مي رود حقيقت آشكار شده و محسن خود در جريان توطئه اي كه چيده است به قتل مي رسد.
|