علي غصه خور به ملاقات دوستش ايرج مي رود، اما بر اثر انفجار كپسول گاز جوشكاري كشته مي شود. روح او رو به روي دروازه ي تقدير قرار مي گيرد و صدايي مي شنود كه براي عبور از دروازه ي تقدير بايستي به زمين بازگردد و دختر عمو و پسرعمويي را به هم برساند. علي غصه خور به زمين باز مي گردد: عموي ايرج كه ثروت برادرش را تصاحب كرده، تصميم دارد دختر او نازي را به عقد مردي درآورد كه دختر به او علاقه ندارد. از طرف ديگر احمد درصدد ربودن نازي است. نازي با خواهر كوچكش مي گريزد. وقتي آدم دزدها به آن دو حمله مي كنند ايرج و علي غصه خور به كمك آن ها مي روند. ايرج بدون آنكه خبر داشته باشد نازي دخترعموي او است به او كمك مي كند و همگي در يك سفر تفريحي به اصفهان و بعد اهواز مي روند. پس از تعقيب و گريزهاي فراوان پدر ايرج، كه شايع شده بود در دريا غرق شده است، پيدا مي شود و مقدمات ازدواج ايرج و نازي را فراهم مي كند.
|