هارون و قارون، كه با فقر و فلاكت زندگي مي كنند، به هر كاري دست مي زنند تا زندگي آبرومندي براي خود فراهم كنند. دو خواهر از هارون و قارون مي خواهند كه مراقب دختري باشند كه با خواهرزاده شان پيروز ارتباط دارد. دختر پزشك است، و هر روز براي عيادت بيمارانش به خانه ي يكي مي رود، و هارون و قارون كه از رفت و آمدهاي دختر مشكوك شده اند موضوع را به خاله ها اطلاع مي دهند. مرد هوسراني و مباشرش در صدد اغفال دختر هستند، و همين موضوع هارون و قارون را نسبت به دختر بدگمان تر مي كند. در چنين وضعي هارون خود را به تمارض مي زند و قارون، به عنوان پزشك معالج، او را به بيمارستاني مي برد كه دختر در آن جا مشغول كا راست و به اين ترتيب دختر را از نزديك تحت نظر مي گيرند. در لحظه اي كه دختر با پيروز تنهاست هارون و قارون خاله ها را خبر مي كنند، و پيروز با قاطعيت اعلام مي كند كه با دختر مورد علاقه اش ازدواج خواهد كرد. خاله ها عذر هارون و قارون را مي خواهند، و آن دو از نوع به دوره گردي رو مي برند.
|