يك روستايي جوان به نام نادر به گلنار، دختر كدخدا، علاقه دارد، اما كدخدا مخالف ازدواج آن دو است، و تصميم دارد دخترش را به عقد مباشر درآورد. مباشر و رمال روستا عليه نادر توطئه مي كنند، اما بين آن دو، كه كارشان سركيسه كردن اهالي است، اختلاف مي افتد. رمال به دست مباشر كشته مي شود، و مباشر نادر را به عنوان قاتل معرفي مي كند و باعث مي شود كه او روستا را ترك كند. قبل از آن كه مراسم ازدواج مباشر و گلنار برگزار شود او مي گريزد و با فرخ خان، پس ارباب كه جوان تحصيل كرده اي است، مواجه مي شود. پسر ارباب با شنيدن سرگذشت گلنار امكان تحصيل او را فراهم مي كند و به تدريج به او دل مي بندد. اما پس از اصرار گلنار براي ازدواج با نادر و برملاشدن راز قتل رمال و دستگيرشدن مباشر، فرخ به رغم رأي مادرش گلنار و نادر را پاي سفره ي عقد مي نشاند.
|