پدري بر بالين بيماري وصيت مي كند كه پس از مرگ دو فرزند او به اين شرط وارث اموالش بشوند كه نوه هايش به عقد يكديگر درآيند و صاحب فرزند شوند. دو برادر مي كوشند به كمك رامين فرزندان خود را به ازدواج با يكديگر راضي كنند: اما مهري، دخترعمو، و مهدي، پسرعمو، هر كدام به تصور اينكه ديگري به قصد تصاحب ثروت، راضي به ازدواج با او شده از اين كار خودداري مي كند. از يكسو مهدي پاي بند زني آوازه خوان و از سوي ديگر مهري مورد علاقه ي جواني است كه به عنوان كمك آشپز در خانه ي آن ها كار مي كند. مهري و مهدي براي آن كه خود را از دست پدرانشان خلاص كنند به عقد مصلحتي رضايت مي دهند، تا اين كه هر كدام پس از ماجراهاي مضحكي متوجه ي علاقه ي خود به ديگري مي شود و با شادماني زندگي جديدي را آغاز مي كنند.
|