حسين كرد شبستري، چوپان سردار مسيح خان، فري ناز، دختر سردار، را از دست عده اي راهزن نجات مي دهد. او به دنبال دختر به اصفهان مي رود، و در بازار شهر با لوطي حيدر و مش اصفر بر سر پرداخت پول تعمير گيوه هايش و غذايي كه خورده اختلاف پيدا مي كند. آن ها او را به نزد سردار مسيح خان مي برند، و سردار طلب حسين را مي پردازد و مهتر نسيم عيار را مي گمارد تا به حسين راه و رسم شمشيربازي بياموزد و قورچي سردار شود. شاه عباس، در هيئت مرشد كامل با دو تن از همراهانش: الله وردي خان و اسكندرخان براي تفحص در امور مردم وارد شهر مي شود. حسين و نسيم به دستور سردار مسيح خان به جنگ حراميان مي روند و ببرازخان را از پا در مي آورند. سردار، كه راضي به كشته شدن ببرازخان نبوده، حسين را به سياهچال مي اندازد تا روز بعد سر از تنش جدا كنند. حسين از زندان مي گريزد و به جنگ ساير حرامي ها مي رود و پس از تار و مار كردن آنها در راه بازگشت به زندان درويش كامل و همراهانش را از دست عده اي مهاجم نجات مي دهد و درويش دستور آزادي حسين را صادر مي كند، و او را به عنوان داروغه پايتخت مي گمارد، و اسباب ازدواج حسين و فري ناز را فراهم مي كند.
|