با آتش سوزي در كلبه اي روستاي مرد خانواده مي ميرد و زن و شوهري شهري يكي از فرزندان روستايي به نام محمود را به شهر مي برند و بزرگ مي كنند. مادر خانواده فرزند ديگرش جعفر را بزرگ مي كند. سال ها بعد جعفر روستايي غيرتمندي است كه دل در گروه ليلا، دختر مرادخان بسته است. از سوي ديگر جهانگيرخان، فرزند قلي خان، كدخداي ده بالا، در صدد اغفال ليلا است. در اين اثنا يك سپاهي بهداشت به نام محمود وارد روستا مي شود و به امور بهداشتي روستاييان رسيدگي مي كند. جهانگيرخان كه دختري به نام گلي را اغفال كرده براي از ميدان به در بردن جعفر شايع مي كند جعفر از گلي هتك حرمت كرده است. مادر، مرادخان و ليلا جعفر را طرد مي كنند، و او به كمك دوستش درصدد اثبات بي گناهي خود برمي آيد. در چنين وضعي محمود از ليلا خواستگاري مي كند، اما در روز عروسي جهانگير به كمك افرادش ليلا را مي ربايند و به كوه مي برند. گلي موضوع بي گناهي جعفر را فاش مي كند، و جعفر و محمود براي نجات ليلا به كوه مي روند. گلي به ضرب گلوله ي جهانگيرخان و خود جهانگير با شليك پدرش از پا درمي آيند، و با فاش شدن راز برادري جعفر و محمود ليلا به عقد جعفر درمي آيد.
|