سارق سابقه داري به نام تيمور، به همراه افرادش، پس از سرقت موجودي گاوصندوق كاباره ي ايفل مي گريزند. تيمور كه محكوم به اعدام است، مدتي ارتباط خود را با افرادش قطع مي كند. همكاران او به جواني به نام عبدل برمي خورند كه شباهت زيادي به تيمور دارد. تيمور افرادش را وامي دارد تا عبدل را بيابند و با طرح نقشه اي مي كوشد او را به جاي خودش در اختيار پليس بگذارد. مريم متوجه ي ماجرا مي شود و عبدل و پليس را از توطئه عليه او باخبر مي كند. عبدل اقدامات تيمور و افرادش را خنثي مي كند و با همكاري مريم و حضور به موقع پليس جنايتكاران را تار و مار و در چنگال قانون گرفتار مي كند. عبدل و مريم تصميم مي گيرند زندگي مشتركي را در كنار هم آغاز كنند.
|