حبيب و مريم به هم علاقه دارند، و اكبر به مريم علاقمند است و او را از پدرش رجب خواستگاري مي كند. چنگيز كه صيادان بسياري براي او كار مي كنند، رجب را تهديد مي كند كه با قايق موتوري به صيد نرود و براي او كار كند. رجب براي تهيه ي جهيزيه ي دخترش از چنگيز پانزده هزار تومان پولي را طلب مي كند كه سال ها پيش به پدر چنگيز قرض داده است. چنگيز افرادش را وامي دارد كه رجب را تنبيه كنند. شبي كه حبيب و رجب به دريا رفته اند دريا طوفاني مي شود و مريم به كلبه اي ساحلي مي رود تا با فانوس به آنها علامت بدهد. چنگيز با استفاده از تاريكي شب مريم را گرفتار و به او تجاوز مي كند. رجب قايقش را مي فروشد تا جهيزيه ي مريم را تأمين كند. اما روز عروسي چنگيز شايع مي كند كه حبيب مريم را بي سيرت كرده است. مراسم عروسي مريم و اكبر به هم مي خورد و مريم از خانه مي گريزد تا خود را در دريا غرق كند. حبيب او را نجات مي دهد و رجب سراغ چنگيز مي رود و با او گلاويز مي شود و هر دو در مرداب فرو مي روند.
|