ايرج در يك درگيري با جاسم، مدير يك كافه، آشنا مي شود. ايرج معتاد است و مردي كه براي او مواد مخدر مي آورده دستگير شده است. موارد مورد نياز او را تأمين مي كند، و ايرج توسط كارآگاهي دستگير مي شود. در غيبت ايرج جاسم نيازهاي مالي مادر و خواهرش را تأمين مي كند. ايرج پس از آزاد شدن از زندان براي تهيه ي مواد مخدر گردنبند مادرش را مي ربايد. ايرج همكاريش را با جاسم از سرمي گيرد، و كارآگاه، كه يكي از افراد جاسم را دستگير و وادار به همكاري كرده، آنها را زيرنظر مي گيرد. جاسم و افرادش به ايرج شك مي كنند، اما او هر بار وفاداري خود را در همكاري با آنها نشان مي دهد. عاقبت پليس موفق مي شود جاسم و افرادش را به دام بيندازد.
|