مادر از معاشرت دخترش ثريا با حميد، جواني بي كار و آس و پاس، نگران است. مادر با صحبت و نصيحت حميد را راضي مي كند كه براي سعادت ثريا از او دوري كند. پس از آن ايرج، دوست ژيگولوي حميد، سر راه ثريا قرار مي گيرد و ثريا او را از خود مي راند. ايرج حميد را وسوسه مي كند كه به گاو صندوق شركتي دست برد بزند. او در موقع سرفت با زيركي حميد را جلو مي اندازد و خود با سر رسيدن مأمور پليس فاش مي كند كه براي رسيدن به ثريا جريان سرفت را به پليس گزارش داده است. حميد پس از آزادي از زندان جلو در آپارتمان ثريا به مردي بر مي خورد، و به گمان اين كه مرد با ثريا رابطه دارد دختر را از پا در مي آورد و پس از آن ايرج را مضروب مي كند. حميد بار ديگر با همان مرد برخورد مي كند، و در مي يابد كه او نامزد مهري است، و او بي جهت به او، و ثريا، بدگمان شده است. او با حالتي غم زده به سرنوشت تلخ خود و نامزدش مي انديشد.
|