آقاي يك كلام با همسر و دخترش سيمين همراه بهروز، رئيس بانك بابلسر، پنجاه هزار تومان از بانكي در پايتخت دريافت مي كنند تا عازم شهرستان شوند. سارقي به نام عباس، كه به بهروز شباهت دارد، خود را به جاي بهروز جا مي زند و با آنها همسفر مي شود و به نامزدش فريبا توصيه مي كند كه مراقب بهروز باشد. عباس كه موفق نمي شود پول هاي يك كلام را سرقت كند با او به بابلسر مي رود، و در آنجا با مريم آشنا مي شود كه يك كلام مزاحم او است. عباس به مريم و سيمين به عباس علاقه مند مي شود. عباس پول هاي يك كلام و گاوصندوق بانك را سرقت مي كند و به كمك حسن دراز، كه به عنوان دزد بانك به دام مي افتد، يك كلام را نزد همسر و دخترش افشا مي كند. مريم، كه به رفتار عباس مظنون شده، پول هاي سرقت شده را به جاي خود پاي سفره ي عقد با سيمين مي نشاند و با مريم مي گريزد. اما در لحظه ي آخر نقشه ي او برملا مي شود و توسط پليس، كه همان حسن دراز است، دستگير مي شود.
|