احمد، موسوم به جلاد، در مسابقه ي كشتي كج موجب مرگ دوستش سهراب مي شود. او كشتي را رها مي كند و با كمك دوستانش مهدي و تقي با تاكسي مسافركشي مي كند. احمد با دو دختر افيلج سهراب مينو و مينا و شيرين، خاله ي بچه ها، آشنا مي شود و درصدد كمك به آنها برمي آيد. شعله، دوست شيرين، پس از روبرو شدن با احمد به پدرش اطلاع مي دهد كه برادر گمشده اش را پيدا كرده است. احمد از يك سو خواهرش را از دست نامزدش هوشنگ كه جوان تبهكاري است، نجات مي دهد و از سوي ديگر با شركت در مسابقات داخلي و خارجي هزينه ي معالجه ي فرزندان سهراب را تأمين مي كند. هوشنگ كه نقشه هاي خود را بر آب مي بيند به كمك افرادش شيرين و مينو را گروگان مي گيرد و به احمد پيشنهاد مي دهد كه براي حفظ جان آن دو در مسابقه اي كه در پيش دارد شكست بخورد. احمد گروگان ها را نجات مي دهد و در آخرين مسابقه ي خود پيروز مي شود، و هوشنگ كه قصد دارد او را با شليك گلوله از پا درآورد خود توسط پليس كشته مي شود.
|