محمود در خانه ي محقر خود با جنازه اي روبرو مي شود. او جنازه را به جنگل مي برد تا به طناب دار بياويزد، اما مردي به نام جبار سرمي رسد و محمود را با تهديد به مزرعه اي مي برد و او را فرهاد، پسر گمشده ي صاحب مزرعه، معرفي مي كند. محمود كه به ناهيد دختر ارباب، علاقمند شده واقعيت را فاش مي كند، و ناهيد با اين تصور كه محمود قصد فريب پدرش را دارد او را از خود مي راند. محمود در روزنامه مي خواند كه پليس جنازه اي را در جنگل پيدا كرده كه پيش از اين از غسال خانه دزديده شده است. محمود همكاريش را با جبار به هم مي زند، اما جبار او را به املاك سهراب خان مي برد و فرهاد را به او نشان مي دهد. سهراب محمود را در اتاقكي حبس مي كند. فرهاد محمود را نجات مي دهد و محمود فرهاد را نزد پدر واقعي اش مي برد، و با ناهيد ازدواج مي كند.
|