حسين ترمزي راننده ي تاكسي است، و به دليل فقر قادر به ازدواج با دخترعمويش مهين نيست. روزي حسين با دختري فرنگي به نام ماريا روبرو مي شود كه تازه با خواهر و شوهرخواهرش به ايران آمده و گم شده است. حسين ماريا را به گردش مي برد و از او در خانه ي مادرش نگهداري مي كند. ماريا به حسين علاقمند مي شود، و مهين با حسين بناي ناسازگاري مي گذارد. مدتي بعد خانواده ي ماريا او را پيدا مي كنند، و ماريا تهديد به خودكشي مي كند تا امكان ازدواج او با حسين فراهم شود. رابطه ي حسين با ماريا ادامه پيدا مي كند، اما حسين از رفتار بي قيد و بند ماريا برآشفته مي شود و او را ترك مي كند و با مهين پاي سفره ي عقد مي نشيند.
|