مالك يك روستا زن است كه با روستائيان با بي رحمي رفتار مي كند. جبار پيشكار مالك، به دستور او روستائيان را شلاق مي زند تا هميشه مطيع و سربه راه باشند. مالك روستا به جواني روستائي علاقه دارد و مانع ازدواج او با دختر مورد علاقه اش گلنار است. جبار گلنار را مي دزدد، و اين موضوع باعث مي شود كه جوان روستائي بر ضد مالك سر به شورش بردارد. ابتدا اهالي روستا كه مرعوب ارباب هستند مي كوشند جوان را از ادامه ي مبارزه بازدارند، اما به تدريج به او مي پيوندند. بالاخره قانون اصلاحات ارضي به تصويب مي رسد و مالك قدرتش را از دست داده مي گريزد. او از جبار مي خواهد كه باعث تباهي زندگي گلنار نشود، و وقتي جبار امتناع مي كند او را با شليك گلوله زخمي مي كند. زن بر اثر سقوط از كوه كشته مي شود و پس از مرگ جبار جوان روستائي با گلنار و اهالي روستا به زادگاهشان بازمي گردند.
|