لاله دختر سرگرداني است كه پس از دزدي در ايستگاه راه آهن دستگير مي شود و به افسر پليس قول مي دهد كه پس از آن از راه صواب زندگي كند. جوان كارگري به نام پرويز مي كوشد لاله را به ازدواج با خودش راضي كند. اما لاله از اين كه بايد از مادر و پدر دايم الخمرش مراقبت و سرپرستي كند با پيشنهاد ازدواج مخالف است. مالك خانه اي كه خانواده ي لاله در خانه ي او سكونت دارند، پدر لاله را راضي مي كند كه به ازدواج دخترش با عباس رضايت دهد. يكي از آدم هاي عباس، كه در امور خلاف دست دارند، با متهم كردن لاله به جيب بري او را به زندان مي اندازد، و بعد با دادن رضايت آزادش مي كند. هوشنگ، برادر معتاد لاله، در چنگ افراد عباس است، و وقتي عباس و آدم هاي او لاله را زير فشار مي گذارند پرويز به كمك لاله و برادرش مي آيد و با آدم هاي عباس گلاويز مي شود. لاله در موقع فرار دچار سانحه و نابينا مي شود، و در كمال نااميدي تصميم مي گيرد خود را زير ريل قطار بيندازد، اما با يك شوك مجدد بينايي خود را باز مي يابد. با دستگير شدن عباس و افرادش پرويز و لاله زندگي تازه اي را در كنار هم آغاز مي كنند.
|