مردي با داشتن زن و فرزند، اغلب اوقات خود را با زني كاباره اي به عياشي و قماربازي مي گذارند. بي اعتنايي او به خانواده موجب مي شود كه فرزندش از خانواده جدا شود و با عده اي بزهكار و قاچاقچي معاشرت كند. پسر جوان در دام اين گروه مرتكب سرقت و قتل مي شود و سپس توسط پليس دستگير و زنداني مي شود. او در دادگاه و خطاب به دادستان با شرمساري و ندامت از راه ناصوابي كه رفته، سرنوشتش را نتيجه ي رفتار خانواده و اجتماع مي داند. سرانجام پدر خانواده از آنچه بر سر فرزندش مي آيد متنبه مي شود و به كانون خانواده بازمي گردد.
|